|
Chapter 2
|
Topological
Spaces and Continuous Function
|
|
13
|
Basis for a Topology
|
|
Page 78
|
|
|
Basis for a Topology
|
پایه ای برای توپولوژی
|
|
preceding
|
پيشى، قبلى
|
|
describing
|
شرح دادن، توصيف كردن وصف كردن
|
|
entire
|
تمام، درست، دست نخورده بى عيب
|
|
instead
|
در عوض
|
|
define
|
معين كردن، تعريف كردن معنى
كردن
(علومنظامى)مشخص كردن، تعيين كردن تعريف
كردن
(كامپيوتر)1-ثبت دادن يك مقدار به متغير.
2-نسبت دادن خصوصيات پردازنده يا داده به چيزى، تعريف كردن، معين
كردن معنى كردن
|
|
term
|
مدت، دوره انتصاب، جمله عبارت،
نيمسال، سمستر، ثلث تحصيلى، شرايط، روابط فصل، موقع، هنگام، ناميدن لفظ،
اصطلاح، دوره، شرط
(اقتصاد)مدت، دوره، زمان
(روانشناسى)اصطلاح، شرط، عبارت
(رياضيات)پاره سال تحصيلى
(علومنظامى)واژه، اصطلاح
(بازرگانى)دوره، مدت، اصطلاح، جمله
(حقوق)مدت استمرار تصرف مال غيرمنقول مدت
تمتع از منافع مدت محدودى كه يك دادگاه جهت طرح و فصل دعاوى تشكيل
داده است، شرط
(تجارتخارجى)مدت
(فقهى)مدت، اجل، شرط
(شيمى)جمله، جمله طيفى، اصطلاح، دوره
|
|
basis
|
اساس، ماخذ، پايه، زمينه، بنيان، مبنا بنياد
(روانشناسى)بنياد، پايه
(بازرگانى)اساس، پايه، مبنا
(حقوق)ماخذ، پايه، قيمت واحد
(كامپيوتر)نقط ه يا شمارهاى كه محاسبات
شروع شده اند
|
|
basis
element
|
اعضای پایه
|
|
at least
|
اقلا'، دست كم، هيچ نباشد
|
|
belong
|
تعلق داشتن، مال كسى بودن، وابسته بودن
|
|
satisfy
|
خرسند كردن، راضى كردن خشنود كردن،
قانع كردن
(حقوق)راضى كردن، ايفا يا ادا كردن،
جبران كردن
|
|
generate
|
زادن، زاييدن، توليد كردن، احداث كردن، بوجود اوردن تناسل
كردن، حاصل كردن توليد نيرو كردن
(علوممهندسى)توليد كردن، گسترش يافتن
افريدن، ساختن، خلق كردن
(كامپيوتر)توليد شده توسط كامپيوتر، محلى كه
توسط برنامه استفاده مىشود كه طبق دستورات درون برنامه توليد شده است،
رويداد خطا به علت بيدقتى در داده استفاده شده (مثل خطاى جمع كلى ناشى
از اعدادى كه گرد شده اند)، استفاده از سخت افزار يا وسيله براى توليد
خودكار كد و برنامه، توليد كردن
|
|
note
|
(هنر)كليد
پيانو، اهنگ صدا نت موسيقى، خاطرات يادداشت، تبصره يادداشت ها(درجمع)،
يادداشت كردن، ثبت كردن، بخاطرسپردن، ملاحظه كردن، نت موسيقى
نوشتن، توجه كردن ذكر كردن
(اقتصاد)اسكناس، توجه، تذكر
(بازرگانى)يادداشت، سند، يادداشت كردن،
درنظر گرفتن
(حقوق)اسكناس، تفسير، تبصره قبض، نامه رسمى،
نامهاى كه به وسيله نماينده سياسى به حكومت خارجى تسليم مىشود
(تجارتخارجى)يادداشت
|
|
indeed
|
براستى، راستى، حقيقتا، واقعا هر
اينه، در واقع، همانا،فى الواقع، اره راستى
|
|
consider
|
رسيدگى كردن (به)، ملاحظه كردن،
تفكر كردن
|
|
condition
|
حالت، وضعيت، چگونگى، شرط مقيد
كردن، شرط نمودن شايسته كردن
(روانشناسى)شرط، وضع، عارضه شرطى كردن
(بازرگانى)وضعيت، موقعيت، شرط
(حقوق)شرط، مشروط كردن
(فقهى)شرط، شرط مهم در قرارداد
|
|
circular
|
دايرهاى، مدور، مستدير، دايره وار، بخشنامه
(روانشناسى)مدور
(علومنظامى)دايره وار، گرد، بخشنامه نشريه
(معمارى)گرد، مدور
(علوممهندسى)دايرهاى شكل، مدور
(فقهى)بخشنامه
(كامپيوتر)ليستى كه در آن هر عنصر حاوى داده
آدرس عنصر ديگر در ليست است و آخرين عنصر حاوى اولين عنصر است، چرخش
بيتها در كلمه كه آخرين بيت در محل اولين بيت قرار مى گيرد، فايل دادهاى
كه شروع و خاتمه قابل ديدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره مىكند
و آخرين به اولين اشاره مىكند، (رو يك صفحه گسترده) موقعيت خطايى كه
وقتى رخ مىدهد كه دو تا ولى در دوخانه به يكديگر مراجعه كنند، صف
كامپيوترى كه از دو علامت براى ابتداوانتهاى خط ذخيره عناصر استفاده مىكند
(اين علامات با خواندن داده يا نوشتن بر آن تغيير مى كنند)، آنچه در يك
دايره مى چرخد
|
|
region
|
منطقه، بوم، سرزمين، ناحيه،
فضا، محوطه بسيار وسيع وبى انتها
(اقتصاد)منطقه، ناحيه
(عمران)منطقه، ناحيه
(علومنظامى)ناحيه نظامى، ناحيه عمليات
(معمارى)منطقه
(زيستشناسى)پهنه، منطقه
(كامپيوتر)پر كردن فضاى صفحه نمايش يا شكل
گرافيكى با رنگ مشخص، فضاى مخصوص حافظه يا برنامه يا صفحه نمايش، ناحيه
|
|
interior
|
درونى، داخلى، دور از مرز دور از كرانه
(روانشناسى)درون، درونى
(معمارى)درونى، داخلى، اندرون
(حقوق)داخلى، باطنى، درونى درون، داخل،
امور داخله
|
|
plane
|
هواپيما، رنده كردن، با رنده صاف
كردن، صاف كردن پرواز، جهش شبيه پرواز سطح تراز، هموار، صاف مسطح، صفحه،
سطح مستوى
(روانشناسى)صفحه
(علومنظامى)مسطح، رنده كردن، صاف هواپيما،
افقى سطح افق افقى كردن
(معمارى)صفحه، سطح مستوى، رويه هموار، رنده
(هواپيمايى)هواپيما
(علوممهندسى)رنده كردن، رنده، سطح صاف،
سطح هموار، سطح تراز مسطح
(كامپيوتر)(در تصاوير گرافيكى) يك لايه از
تصوير كه مستقل از برنامه گرافيكى قابل تغيير باشد
|
|
Page 79
|
|
|
one-point
subsets
|
زیرجموعه های یک عضوی
|
|
discrete
topology
|
توپولوژی گسسته
|
|
in fact
|
درحقيقت، براستى
|
|
likewise
|
بهمچنين، چنين، نيز، هم بعلاوه،
همچنان
|
|
given
|
معين، داده، معلوم، مفروض
مسلم، مبتلا، معتاد
|
|
enable
|
توانا ساختن، قادر ساختن
وسيله فراهم كردن، تهيه كردن براى، اختيار دادن
(كامپيوتر)سيگنالى كه فرآيندى را آغاز مىكند
يا اجازه مىدهد سيگنالى رخ دهد، استفاده ازسيگنال الكترونيكى براى آغاز
فرآيند يا دستيالى به يك تابع روى قطعه يا مدار، اجازه رويدادن چيزى، توانا
ساختن، قادر ساختن توانا
|
|
Page 80
|
|