گذر عمر

مرده از آواز گرمت زنده میگردد، بخوان
یاوهها در حنجرت ارزنده میگردد، بخوان
...
مطلع شعری که دوست صاحبدل، شاعر گرانقدر جناب آقای سعید دبیری، شب گذشته به مناسبت سالروز تولد حقیر سرودند.
مرده از آواز گرمت زنده میگردد، بخوان
یاوهها در حنجرت ارزنده میگردد، بخوان
...
مطلع شعری که دوست صاحبدل، شاعر گرانقدر جناب آقای سعید دبیری، شب گذشته به مناسبت سالروز تولد حقیر سرودند.
موفقیتهای بزرگ چیزی نیستند
جز زنجیرهای از تلاشهای کوچک روزانه
در ماه عزا شادی یلدا حرام است
این مسلک شیعه است که تشکیک ندارد
ماهی که در آن عمه سادات اسیر است
مهمانی و شیرینی و تبریک ندارد
به قول دوستی
چند روزی هست که دلم شور میزنه
عجیبه تا هفته قبل یا تو دستگاه ماهور میزد یا همایون!!!!
«ولی به چه درد میخورد؟» این را غالباً دانشآموزان از معلمشان میپرسند.
این سؤال از بچههای کم سن و سال کاملاً پذیرفتنی است، ولی وقتی از زبان افراد بالغ و متصدیان مسئولیتهای اجتماعی شنیده میشود، نه تنها تعجبانگیز، بلکه تأسفآور است.
در طول زمان، همواره ریاضیات با سایر فعالیتهای انسانی، از جمله فعالیتهای اداری، فنی، علمی و فرهنگی ارتباط داشته است. اما از حدود 30سال پیش، شاهد انفجاری واقعی در زمینة تعداد حوزههایی هستیم که پیشرفتهترین پژوهشهای ریاضی از ملزومات آنها هستند. از کدنگاری گرفته تا پردازش تصاویر، از فروشهای مزایدهای گرفته تا صنایع هوانوردی، از دیسکهای نوری گرفته تا تلفن همراه، از فیزیک ذرات بینهایت کوچک گرفته تا ژنتیک مولکولی، از دنیای اقتصاد و امور مالی گرفته تا فناوری پیشرفته، از دنیای آکادمیک تا جهان صنعت، کاربردهای ریاضیات، از شمار بیرون است و طیفی بسیار وسیع را در بر میگیرد. در جهت عکس، مسائل مطرح شده در دنیای تکنولوژی، دنیای امورمالی و دنیای ژنتیک، که فقط به ذکر آنها برای اختصار بسنده میکنیم، به شکل دوجانبه موجب میشوند که نظریههای جدیدی در ریاضیات ابداع شوند و گسترش یابند.
مقالات مختلف این کتاب به وضوح نشان میدهند که در دنیای امروز، حضور ریاضیات در همة عرصهها رو به افزایش است، و در عین حال نباید فراموش کرد که ریاضیات به عنوان نظامی که سرچشمة دقت و شادمانی است از ملاحظات فلسفی و از آثار و بدایع هنری نیز الهام میگیرد.
در اینجا ترجمه فارسی این کتاب عضه میگردد. برای دانلود روی تصویر ذیل کلیک نمائید و یا به لینکهای زیرین مراجعه فرمائید
لینکهای دیگر برای دانلود
رمزهای موفقیت در تحصیلات تکمیلی
فرهنگ و اندیشه ریاضی - سال 30، شماره پیاپی 46، بهار 1390، صفحه 3-32
در این مقاله برخی از مسائل و مشکلاتی که ممکن است برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی ایجاد شود، مطرح و راه حل هایی برای آنها ارائه می شود. همچنین اساتید راهنمایی که می خواهند در موفقیت دانشجویان تحصیلات تکمیلی خودشان سهیم باشند، مخاطب قرار گرفته اند. هدف نویسنده آگاه ساختن خواننده از رابطه استاد - دانشجو، انتظاراتی که از این رابطه وجود دارد و بایدها و نبایدهای آن است.
این متن ترجمه ای است از مقالهی
How to succeed in Graduate School: A Guide for Students and Advisors
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :
بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،
آب دهانش را قورت داد
خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت
برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت
اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود
امتحان ریاضی ثلث اول :
سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه
که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد
و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند
سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم
بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست
معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد
سئوال : نامساوی را تعریف کنید
جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران
اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد
سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا
که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی
و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ،
که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود
معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت
مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ،
برگشت با صدای لرزانش فریاد زد
آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید
و پشت در گم شد
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشارههای تو برای چه بود؟» درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟» کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه میخواهی؟» درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.» چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت: «نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
یا کریم